عمر مامان
سلام کوچولوی من روز بروز علاقه من بتو بیشتر می شه نمیدونم چکارت کنم عسلم دیروز بابا فاطمه رو برد کلاس ژیمناستیک و خواست برا برگشت منو تو بریم دنبالش خواب بودی بیدار شدی اما با نق و نوق اولین بار بود اینطوری میشدی گفتم شاید خواب بد دیدی یه ریز صدا میزدی بابا زنگ زدم به بابا شاید با شنیدن صداش بهتر بشی ظاهرا خوب بود اما وقتی خواستم لباس بپوشی بریم سراغ اجی دبه دراوردی با هر ترفندی بود لباس تنت کردم حالا از پله ها پایین نمی اومدی چند بار مثلا قهر کردم فایده نداشت چند بار به نشانه رفتن تا پایین پله هارفتم فایده نداشت کلا رفته بودی تریپ لج نیم ساعت تو راه پله معطلت شدم داشتم از...
نویسنده :
مامان
9:39