21مین ماهگی
سلام شیرین زبونم
فدای مهربونی هات شم که طاقت نداری اشک مامانو ببینی
گاهی که باهام لج میکنی میگم محیا مامان گریه کنه
میگی گٍیه (یعنی اره )بعد تا ادای گریه رو در میارم سریع میای موهامو نوازش میکنی و منو میبوسی که گریه نکنم
گاهی هم خودت بمن پیشنهاد میکنی برا سرکشی ت گریه کنم
خیلی داری بمن وابسته میشی توی خیابون یا ماشین یا پارک فقط دنبال منی و دستت تو دست من
وقتی از بیرون میایم خونه تا میرم لباسامو عوض کنم سریع دنبالم میگردی و صدا میزنی مامان !
دیروز چند تا عطسه کردم گفتی عافیت گفتم مرسی
گفتی سلامت باشی
خیلی باادبی
تا یه چیزی میخوای که برات میارم میگی : مِيسی مامان
سریع و بدون کمک از پله ها بالا میای و ارومتر پایین میری
اشتهات عالیه
مدتیه تا غذای فاطمه رو میکشم اصرار داری بشقاب اون مال تو باشه بعد ظرف غذای خودتو با مهربونی به اون میدی
یاد گرفتی ازت میپرسن اسمت چیه با لحن شیرینی میگی :محیایَم
قشنگ با تلفن حرف میزنی و سلام و احوالپرسی میکنی
چند روز پیش خاله زنگ زد تا صداتو بشنوه گوشی رو برداشتی و خیلی اروم و خونسرد گفتی سلام عسیسم عصبانی م خافظ
بعد گوشی رو گذاشتی کنار و رفتی
وابستگی مامان جون و بابا جون و دایی و خاله ها بهت زیاد شده اگه یه روز نبرمت اونجا خودشون میان دنبالت
عاشق بستنی هستی تا بابا جونو میبینی فوری میگی بَسَنی