مهسامهسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ختل و متل

عمر مامان

1391/4/22 9:39
نویسنده : مامان
299 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی من

روز بروز علاقه من بتو بیشتر می شه

نمیدونم چکارت کنم عسلم

دیروز بابا فاطمه رو برد کلاس ژیمناستیک و خواست برا برگشت منو تو بریم دنبالش

خواب بودی بیدار شدی اما با نق و نوق اولین بار بود اینطوری میشدی

گفتم شاید خواب بد دیدی

یه ریز صدا میزدی بابا

زنگ زدم به بابا شاید با شنیدن صداش بهتر بشی

ظاهرا خوب بود

اما وقتی خواستم لباس بپوشی بریم سراغ اجی دبه دراوردی

با هر ترفندی بود لباس تنت کردم حالا از پله ها پایین نمی اومدی

چند بار مثلا قهر کردم فایده نداشت

چند بار به نشانه رفتن تا پایین پله هارفتم فایده نداشت

کلا رفته بودی تریپ لج

نیم ساعت تو راه پله معطلت شدم داشتم از گرما خفه میشدم

میخواستم تنبیه ت کنم یا سرت داد بزنم چشای پراشکتو که میدیدم کوتاه میومدم

تا اون موقع خودمو اینقد صبور ندیده بودم

بالاخره خدا خواست و راه افتادی

بقیه روز شاد و شنگول بودی

این روزا عادتت شده هر غروب ببرمت خونه بابا جون

چون تا باباجون میره باغچه رو اب بده میری و سرتا پا خودتو خیس میکنی و اونقد بدوبدو میکنی که از نفس میافتی

خاله اینا اومدن و تو با محمد مهدی خیلی سینگ شدی

احساس بزرگی میکنی همش ٣ماه از تو کوچیکتره اما حواست هست دست به چیزی نزنه ...

میگی :ممدی ماجون اذت نکن

یا وقتی به چیز خطرناکی دست میزنه میگی:نکن اخ میشی

وای محیا عاشقتم عاشششششششششششششق

دیشب از خونه باباجون برمیگشتیم سرسره توی پارک کنار خونشون رو دیدی دادو هوار راه انداختی که سرسر   سرسر

اونجا نموندیم و تو توی ماشین تا تونستی منو چنگ زدی جالب اینجاست که وقتی منو مقصر میدونی نباید حرف بزنم چون با هر کلمه من به نشان اعتراض جیغ میزنی

منم کم طاقت بردمت یه جای دیگه سرسر بازی

نتیجه اینکه چند شبه دیر به خونه برمیگردیم تو وفاطمه هم خیلی دیر میخوابید خواب منو بابا هم میشه٤- ٥ساعت وصبح توی اداره هی چرت میزنیم 

با این وجود نفس منی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نیاز
21 تیر 91 13:30
niaz88 رمز پستیه که خواستی


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ختل و متل می باشد