داداش محیا
سلام کوچولو دوسه شبه تب داری گلوت خشک میشه و شبا سرفه داری بمیرم برات با یه تب اب میشی .پنجشنبه سالگرد شوهر خاله بود با باباجون اینا رفتم. دنبالم راه افتادی تبدار و مریض .هرکاری کردم راضی به موندن نشدی .ترافیک سنگین بود از یه جایی نمیشد ماشین برد .حال رارفتن نداشتی.مجبور شدم بغلت کنم .باباجون هم با دیدن من برا اینکه من اذیت نشم تو رو گرفت و با ناز بغلت کرد لطف کردی محبت خاله خرسه ایت رو به مهسا نشون دادی و اونم درگیر تب کردی طفلی اونم اخر هفته تبداری داشت و اخر هفته منو کوفت کردید. دیشب عمو وحید ماشین جدید رو اورد و شام موندن منو زن عمو زدیم به درد دل و.... توهم بعد شام با بهنود حسابی دعوات شد سر اینکه چرا پای عروسکت (ع...
نویسنده :
مامان
12:17