روزانه های قلوها
سلام
اول محیا
یه هفته اس پرستار اومده محیا خیالش راحته دیگه تو تنهایی احساس ترس و دزد نمی کنه
یه هفته اس با اشتیاق میره کلاس ژیمناستیک
ارومتر شده .بیشتر به من میچسبه
حالا مهسا
دوز مهربونیش رفته بالا.یبار طرف بابا رو میگیره یبار من
دیروز سیب زمینی سرخ میکردم بابا ناخنک میزد من تذکر میدادم نکن و تو از توی هال میگفتی
بابا منه ولش کن بزار بوخوله عسیس دلم
وبابا و من
میخواد بگه "میشینم یا نشست" میگه "نشینم"
همچنان کپی رایت محیا و کاراشه
هردوتاشون روزانه چند تا بستنی می خورن
دیروز مهمان داشتم گفتم مهسا بشین تا واسه خاله شربت بیارم
چند بار تاکید کردی مامان من شبت نمیخولم منظورت دارو بود البته
داروهاتو با سرنگ میریزم تو حلقت اونم با هزار تا ادا و اطوار تو که با اب دهن میریزیش بیرون
همچنان عاشق بابا جونی و بقیه یاد گرفتی وقتی صدات میزنن میگی دانم(جانم)
ونسبت به محبت بقیه احساس مالکیت خاص داری