وروجکا
سلام عزیزای دلم
این روزا شیفتای کاری من با مدرسه فاطمه عوض میشه تا اون پیش تو و مهسا بمونه
امروز هم فاطمه تا ظهر کلاس داشت تا ساعت 12 مهسا خواب بود و من ناهار رو آماده کردم و راضیت کردم بمونی تا من زودتر برم اداره
میدونستم میترسی شماره تلفنم و بهت یاد دادم تا زنگ بزنی
تا برگشت باباو فاطمه نیم ساعت تنها بودی
زنگ زدم گفتی مهسا بیدار شده و تو بی بیش پی پی کرده
بعد بابا اومد و عوضش کرد و...
الان فاطمه و مهسا خونه ان تو و بابا رفتید چند جا که بابا قرار بود بره فاتحه
این روزا بازم با مهسا لج میکنی
اما اون کاملا مهربون وقتی اسباب بازی رو که دستشه و تو میخوایش بهت میده
فقط گاهی خیلی شیرین و مظلومانه میگی مامان مترسم(بکسر م)
دیشب داشتیم بهت دارو میدادیم پرید تو گلوت یه ان چشات رفت وقتی بهتر شدی گفتی گلوم خفه شودم
تازگی ها وقتی خونه ام مامیت نمیکنم خودت سریع میگی مامان جیش و میدوی سمت حمام یا دسشویی
وقتی بابا با محیا چشم میزاره قایم موشک کنه تو هم میشماری 10-20-30 هفاد هشاد صد و سریع برمیگردی جای محیا رو لو میدی
تمام وجود من هستید همیشه شاد باشید الهی