مامان ظالم
دستم بشکنه مامان
از ظهر جمعه که تو حمام کلی قشرق بپا کردی اعصابم بهم ریخت واسه همین عصر وقتی داشتیم میرفتیم خونه باباجون و فاطمه سر گفتن یه حرفی با وجودی که گفتم نگو پیله کرد زدم تو دهنش .
تو خونه بابا جون وقتی توهم از خواب بیدار شدیو ٢٠دقیقه نازت کردم وگفتم بیا بریم دسشویی و اخر سر کار خودتو رو فرش کردی یهو هجوم بردم و هم دو تا سیلی محکم بهت زدم و هم کشون کشون بردمت بیرون .شاید چون خونه باباجون بود بهم ریختم اخه مامان جون نمیتونه نظافت کنه اگه خونه خودمون بود زیاد مهم نبود.خیلی بیرحم شدم نذاشتم کسی نزدیک بیاد و نازت کنه داشتی از گریه میمردی صورتت قرمز شده بود
عذاب وجدان گرفتم خواستم بغلت کنم اما خیلی شیرین با گریه گفتی گمشو بیرون دوست ندارم
خودمو زدم بگریه .طاقت نیاوردی و اومدی بغلم
دستم بشکنه مامان هزار بار تا شب اینو گفتم خودمو لعنت کردم اگه دفعه دیگه دس رو توو خواهرت بلند کنم .
شاید برا همینه که ترسیدی و بیشتر خودتو خیس میکنی و جیشتو نمیگی
سردی هم کردی و مدام میگی شکمم درد میکنه
دیروز شکایت منو به باباجون کردی اونم خیلی عصبانی شد
ببخششششششششششید مامان