خیال باطل
جوجو بلا سلام
از دستت تمام بدنم درد میکنه
تمام دیروز بازی کردی غروب هم خونه باباجون شیرین زبونی .
طفلکی بابا تا افطار کرد فاطمه مجبورش کرد شب بریم پارک.
هرچند تو مشغول شیطنتهای خودت بودی اما به عشق سرسر اواز پارک پارک سر دادی
تازگیها کارای خطرناکی که پسرا انجام میدن ازت رویت میشه
مثلا میری بالای مبلها و از رو دسته هاشون میپری
یا از میز عسلی شیشه ای میری بالاو سر از بالای اوپن در میاری
وقتی هم میخوای به چیزی اعتراض کنی یا میدوی با گریه میری طرف اتاقت یا هر چی دستته میزنی به در و لباسشویی و یخچال و ...
چند شب پیش هم در یه چشم بهم زدن دیوارهای خونه تازه ساز باباتو
با ماژیک قرمز حسابی نقطه نقطه کردی
خلاصه دیشب ساعت ١از پارک برگشتیم اما تو با دردسری ساعت ٢:٣٠خوابیدی
چون فاطمه خودشو چسبونده بود به بابا بهت برخورد و تا بخوابی غر زدی و اعتراض کردی
صبح دلم خوش بود حداقل تا لنگ ظهر میخوابی اما با کمال تعجب ساعت٩ داشتم برا اداره اماده میشدم صدا زدی ماما گلسنمه
منو میگی داشتم شاخ در میاوردم
خلاصه مجبور شدیم فاطمه رو هم بیدار کنیم ببریمتون پیش مامان جون.