مهمانی
دیشب همکار مامان بابا ما و چند تا خونواده دیگه رو بمناسبت تولد نی نی جدیدشون دعوت کرده بودند خونشون شام.
بابا با همکاراش مامان هم با خانمهاشون سرگرم بودند
اجی فاطمه هم با ریحانه (دختر میزبان )با کامپیوتر بازی میکردند
منم این وسط میچرخیدم
شام هم نخوردم چون کباب کوبیده نبود
بعد از شام که گروهی از مهمونها رفتند شروع کردم به گریه و بیتابی
مامان و بابا نفهمیدن چم شد منو توی خواب اوردن خونمون
اما دوباره تا صبح بغض داشتم مامان معتقده شاید از قیافه یکی از اقایون ترسیدم
اما بابا میگه احتمالاطه پسراقای میدانی منو ترسونده
تا زبون باز نکنم این بیچاره ها دایم توی حدس و گمانند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی