مهسامهسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ختل و متل

سینما-روز کودک

سلام گل مامان چند روز پیش بردیمتون سینما فیلم شهر موشها فک میکردم خوشت بیاد از اون اولش مهسا لابلای صندلی ها بازی کرد و یه جا بند نشد .تو مشغول خوردن خوراکی های ممنوعه شدی و کاری به فیلم نداشتی فقط یه ربع اخرشو دیدی منو فاطمه لذت بردیم جمعه تختت و از اتاقتون انتقال دادیم به اتاق خودمون چون دور از ما نمیخوابی در مجموع ترس داری .حتی روزا هم از دزد میترسی از ذوقت روزی چند بار از ما تشکر میکنی نمیدونم چرا از لج بازی و غدیت کم نمیشه که سخته با تو کنار اومدن ...
27 مهر 1393

تولدت مبارک

13شهریوربالاخره بعداز ظهر رفتیم مازندران. منو بابا یادمون بود که شنبه تولدته خواستیم سورپرایزت کنیم اما تلفنهای تبریک شب قبل از طرف خاله ها و دایی هات نقشه مونو خراب کرد.روز تولدت رفتیم بسمت بندر ترکمن ناهار به سفارش تو رفتیم یه چلوکبابی خوب پیدا کردیم . روز تولدت کلی از طرف منو بابا و اجی فاطمه اسباب بازی های دلخواه دریافت کردی.   تولدت مبارک عزیزدلم ایشالله همیشه سبز و خرم باشی کنار دریا خیلی بهت خوش گذشت دوست داشتی دائم مثل یه مرغابی کنار اب باشی و ماسه بازی کنی .بیشتر ماسه بازی میکردی تا تو اب بری . صد بار هم از من میپرسیدی مامان اگه لباسم گلی بشه اشکال نداره؟ اگه دستام کثیف بشه اشکال نداره ؟ ...
22 شهريور 1393

دوچرخه

عزیزمامان سلام دوچرخه جدید مبارک دیروز بابا سعید برا اجی فاطمه دوچرخه جدید خرید قرار بود تو از دوچرخه قبلی فاطمه که براش کوچیک شده بود استفاده کنی اما یهو همون دیروز بابا یه دوچرخه صورتی خوشگل برا توهم خرید .هفته قبل هم صاحب اسکوتر شدی.دیروز اجازه گرفتی بری کوچه دوچرختو به علی (پسر اقای رحیمی)نشون بدی وقتی برگشتی پرسیدم چی شد مامان علی گفت قشنگه؟لباتو بالا انداختی و گفتی :اصلا نگفت مبارکه این روزا وقتی می بینی حالم از روزه خرابه میگی مامان روزه تُ قاتل کن (باطل کن) به محض شنیدن اذان میدوی وضو میگیری و وای میایستی به نماز .کل نمازو هم بلدی فقط ترتیبشو بهم میزنی ...
6 مرداد 1393

به روایت تصویر

گپل خانم مامان بی نهایت باهوشه همه چی رو میفهمه و واکنش نشون میده   اما همچنان حرف نمیزنه   محیای نازم تقریبا مستقل شده بیشتر کاراشو خودش انجام میده جمله بندیهاش درسته بعضی وقتا هم تیکه هایی می پرونه که منو بابا انگشت به دهن میمونیم چند وقت پیش رفته بودیم پیک نیک حسابی اب تنی کردن تا برسیم پیش ماشین دمپایی های خیسشون گلی شد محیا سوار شد و دمپایی هاشو بیرون گذاشت بابادر حال سوار شدن :محیا بابا اینا دمپایی های تو  ان محیا: پ ن پ مال همسایمونن منو بابا محیا خانم تنها چیزی رو که اشتباه میگه اینه وسایل رو میگه وسایلیام دخترم بینهایت غد تشریف دارن تحت هیچ شرایطی از هیچکس معذرت خ...
20 خرداد 1393

پست2

عزیزم سلام همین الان تلفنی باهات حرف زدم 1کیلو موز و تنهایی خوردی دوباره سفارش میدادی برات بیارم از اول سال تا حالا چند باره مریض شدید الانم حال و روز هر سه تا تون خرابه دائم دل درد دارید با تب البته فاطمه تهوع هم داره دکتر برا اون ازمایش نوشته اما تو و مهسا باید دارو بخورید چند شبه بخاطر درد شما ،البته بیشتر مهسا که بیتابه نمی خوابم خیلی خسته ام خوابم میاد  خالی کردم  با این وجود کاش درد شما مال من بود وکمتر اذیت میشدید مهسا اب شده دخترم قبل از مریضی اینم محیا خانم   اما حالا اب شدن مامان بمیره کوچولوهای من       اینم مهسا محیا ...
25 ارديبهشت 1393

پست 1

این روزا سر تمام لوازم تحریر فاطمه بهانه میگیری منم دیروز با خاله فاطی بردمت بازار و کلی برات خرید کردم انواع خودکار های رنگی  ماژیک پاکن، اتد, نوک اتد,لاک ویه کیف  که هر کاری کردم راضی نشدی مدل انتخابی منو برداری و یه مدل بی سلیقه رو برداشتی  اما ذوقت از خرید برام یه دنیا بود انقد راه رفتیم که منم خسته شدم .ماشالله به انرژیت دختر ناز من ...
24 فروردين 1393

مطلب اخر

عسلم،عزیزکم سال نوت مبارک امیدوارم سال٩٣ پرباشه از سلامتی و خنده و شادی برا تو و خواهرات   ...
26 اسفند 1392

اشتباه لفظی

دو تا غلط لفظی داری که سعی میکنم درستشو یادت بدم اما بابا میگه نه بزار همین جوری بگه قشنگه ١-واقنن(واقعا).وقتی به نشانه دلخوری میگه مامان واقنن که.. ٢-وسایلیام(وسایلم).وقتی میگی مامان مواظب باش مهسا دس به وسایلیام نزنه خیلی چموشی مامان .همچنان دستتو میگیری جلو دهنت و جیغ بنفش میکشی مهسا یاد گرفته دقیقا ادای تو رو در میاره این روزا مهسا میفهمه بشین . پاشو.بده .بگیر اب بخور . بخواب .بیا .نرو .یعنی چی علاقه خاصی به مزه های ترش داره وقتی دل درد داره نبات نمیخوره اما میره سر کابینت لیموها رو درسته میزاره دهنش و خیسشون میکنه شیشه شیرشو خودش میگیره دستش و میخوره شبا هم برا خواب انقد با سر...
15 اسفند 1392

سحر خیز

کله سحر بیدار شدی ومثل اجل معلق پشت در ورودی نشستی . معنا و مفهوم ان اینست که نمیزارم برید منم اولش واقعا میخواستم بمونم و دیرتر برم گفتم ببین مامان نمیره بابا و خاله برن من و تو پیش هم باشیم بعد هم بریم یشنبه بازار.اما تو تکون نخوردی اول صبحی وعده خرید بستنی و دنت دادم اما سریع لباساتو عوض کردم و با غرغر انداختمت تو ماشین .از اول هم همینو میخواستی که با من بیای اداره. تاخیر خوردیم .بابا رسوندمون دم ساختمون واحد من . امروز تو واحد من توزیع سبد کالا بود کل اداره ریخته بودن اینجا .همه هم فهمیدن اقای همسر و من بچمونو اوردیم فقط ٥دفعه بردمت ته سالن دسشویی. تا ظهر هم غذات شد چند تا شکلات و کیک و شیر .باب...
21 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ختل و متل می باشد