سحر خیز
کله سحر بیدار شدی ومثل اجل معلق پشت در ورودی نشستی .
معنا و مفهوم ان اینست که نمیزارم برید
منم
اولش واقعا میخواستم بمونم و دیرتر برم گفتم ببین مامان نمیره بابا و خاله برن من و تو پیش هم باشیم بعد هم بریم یشنبه بازار.اما تو تکون نخوردی
اول صبحی وعده خرید بستنی و دنت دادم اما
سریع لباساتو عوض کردم و با غرغر انداختمت تو ماشین .از اول هم همینو میخواستی که با من بیای اداره.
تاخیر خوردیم .بابا رسوندمون دم ساختمون واحد من .
امروز تو واحد من توزیع سبد کالا بود کل اداره ریخته بودن اینجا .همه هم فهمیدن اقای همسر و من بچمونو اوردیم
فقط ٥دفعه بردمت ته سالن دسشویی.
تا ظهر هم غذات شد چند تا شکلات و کیک و شیر .بابا هم دوبار بهت سر زد هردفعه هم با یه بدبختی از دستت فرار میکرد چون میخواستی بری اتاق اون.
ظهر خسته و کوفته رفتیم خونه در حالی که سردرد لعنتی امونمو برید و با دو تا ژلوفن ساکت شد
نا گفته نمونه ما جزء مرفهین بادرد بودیم و سبد کالا بهمون تعلق نگرفت