دلتنگی
الهی مامان دورت بگرده دو روزه پرستار محیا عوض شده خیلی دلهره دارم نکنه باهاش کنار نیاد ٨صبح زنگ زدم خونه خاله پرستار گفت هنوز بیدار نشده ٩زنگ زدم گفت بیدار شده دارو هاشو خورده دوباره خوابیده (واین یعنی دلتنگی) ١٢که زنگ زدم گفت داری نقاشی(خط خطی )میکشی فقط هم تخم مرغ اب پز تو خوردی مامان بمیره که چند روزه بی اشتهایی دیشب خاله خدیج مهمونمون بودن بعد از شام طفلکی بابا بشقاب بدست نیم ساعت دنبالت بود تا یه کم کباب کوبیده و جوجه خوردی نمیدونی چقدر ذوق کردم اخه کل روز هیچی نخورده بودی طبق معمول چسبیده بودی به عمو مجید .خیلی رابطه ات با عمو خوبه اولش محمد مهدی موهاتو میکشید ...
نویسنده :
مامان
13:04